خلاصه داستان: یک نیروی مرموز مردم جهان را وادار می کند تمام افرادی را که سر راهشان قرار می گیرد بکشند. جهان در حال نابودی ست.سباستین و دختر جوانش آنا در خیابان های متروک بارسلون برای نجات جان خویش تلاش می کنند.
خلاصه داستان: یک قاتل که برای یک رئیس جنایت کار می کند عاشق یک زن می شود اما او با دوست دوران کودکی اش ازدواج می کند. بعداً وقتی زندگی زن و شوهرش از سوی رئیس جنایت در معرض تهدید قرار می گیرد، قاتل محافظ آنها می شود.
خلاصه داستان: "جولین مارش"، تهیه کننده موفق تئاتر، نمایشی جدید را بر خلاف وضعیت سلامتش کارگردانی و تهیه کنندگی می کند. بودجه فیلم از طرف پیرمردی که عاشق ستاره فیلم "دوروتی بروک" است می آید. اما "دوروتی" پاسخی به عشق او نداده چون هنوز عاشق شخص دیگری است ...
خلاصه داستان: یک مرد جوان توسط همکلاسی هایش طرد می شود، پس از اینکه یک دختر ناشنوا را مورد آزار و اذیت قرار می دهد تا جایی که او از آنجا دور می شود. سال ها بعد، او راهی برای رستگاری می شود.
خلاصه داستان: آزور که توسط همان زن بزرگ شده است، آسمار با چهره ای تیره و موی کتان، آزور، برای رهایی جنین پری دلربا، به جستجوی سرزمینی عجیب و جادویی می پردازند. اما، فقط یک نفر می تواند او را نجات دهد. آیا برادران پیروز خواهند شد...
خلاصه داستان: سید به جهان دیگری سفر می کند، او تصمیم دارد تا با تاسیس یک سازمان زیرزمینی با فرقه ای مبارزه کند. او نمی داند که اعضای این فرقه از برنامه های او عصبانی هستند و...
قهرمانان بزرگ و تبهکاران شیطانی تیپ کاراکترهایی هستند که مردم آرزو دارن به اونا تبدیل بشن اما سید کاگنو این طوری فکر نمی کنه. اون دوست داره که تبدیل به مغز متفکر اصلی پشت همه داستانا باشه، عروسک گردان اصلی ماجرا باشه و دسیسه ها و تدبیرش عامل اصلی اجرای داستان ها باشه. در زندگی قبلیش توی ژاپن مدرن، اون نتونست به اهدافش برسه. اما اکنون در دنیای جادو دوباره متولد شده و سایه برجسته و حقیقیشو بر دیگران بیفکنه! سید وانمود می کنه که یه کاراکتر خلافکار معمولیه و افرادی رو برای سازمان جعلی خودش به نام باغ سایه استخدام می کنه که هدفش به زیر کشیدن فرقه مرموزیست که در سایه ها در کمین نشسته. سید بی مقدمه کارهای بسیاری رو انجام می ده تا سازمان جعلیش رو در برابر فرقه شیطانی ساختگی رهبری کنه(که به طرز شگفت انگیزی بعدا مشخص می شه که این فرقه وجود خارجی داره)
خلاصه داستان: بهیم سینگ یتیمی است که در یک جامعه کوچک سبک زندگی ضعیفی دارد. او سرپرست تنها خواهرش لاکسمی است که در شهر تحصیل کرده است، او با آجیت سینگ پسر تاکور بوپندرا سینگ آشنا می شود و هر دو عاشق هم می شوند...